خسوف 0

خسوف

راد قنبری و بعد شب بیست و چهارم؛ خسوف گرفته از گونه ی چپو بقایای چند بوسه ی متلاشیبرای لحظه ای ماندن در مدی ملتهب.

لمّا سبقتنی 0

لمّا سبقتنی

وحید داوراز آن جا که شاعر مشهوری نیستمبا عینک آفتابی، در این بعد از ظهر سردبه این خیابان آمده ام که...

نارسیده 0

نارسیده

صورتش عرق نشسته بود و حالتی نداشت. هنوز نیم ساعتی وقت بود. سعی می‌کرد وقت را طوری تنظیم کند که هم در جمع دوستان باشد و هم خانواده. خانواده‌اش در حلقه‌ای جداگانه ایستاده بودند، و حالا آمده بود در جمع ما. یکی از بچه‌ها گفت: « داری کم‌کم برای سرما آماده ‌می‌شی‌ها!» و اشاره کرد به ژاکت سفیدش. خندید اما زود لبخندش را فرو داد.