« ممنون خام » – لنگستن هیوز 0

« ممنون خام » – لنگستن هیوز

زن چارشانه ای بود با کیفی بزرگ که غیر از میخ و چکش همه چیز در آن بود. بند کیف بلند بود و زن آن را از شانه آویزان کرده بود. در حدود ساعت یازده شب و هوا تاریک بود و زن به تنهایی راه می رفت که ناگاه پسری از پشت سر او دوید و تلاش کرد کیف را بقاپد...

داستان من و همسرم 0

داستان من و همسرم

گاه صدای بوق‌بوق ماشین‌ها، وَکه¬ی‌ سگی که میان لقرهای کف جویی به دنبال چیز دندان گیری می¬لولد یا حتا آواز مردِ لبوفروشی کنار پیاده‌رو خیابان، همگی دست به دست هم می¬دهند تا احساس کنم از همه چیز و همه کس خسته شده‌ام.